ع.ا.ش.و.ر.ا بود، دسته ها تو خیابون میرفتن، مردم بیرون خونهها. بتمن با موتور اومد از وسطشون رد شد، رفت به سمتی که جوکر داشت با چند نفر حرف میزد. تعقیب و گریز شد بینشون. کنار خیابون وایساده بودم با بابام، صحبت شنل سیاه بود که چون بتمن سیاه میپوشید، رسم بود که همه سیاه بپوشن.